سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند، عبادت پیشه پاکیزه را دوست دارد. [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
غربت دین
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» زندگی نامه عمار یاسر مقام معظم رهبری از زبان مبارک خودشان

عمار یاسر سید علی

تولد، محلّ تولد و والدین

اینجانب سیّد احمد خاتمی در سال 1339شمسی در سمنان متولد شدم. پدرم مرحوم سیّد مهدی مردی بسیار متدیّن و غیرتمند بود و در میان فامیل، ضرب‌المثلِ ایمان و تقوا به شمار مى‌آمد. او بر تربیت دینی و اخلاقی فرزندان خود فوق‌العادّه حسّاس بود. با اینکه از سواد متعارف (علم جدید) بهره‌ای نداشت، امّا از نعمت خواندن و نوشتن برخوردار بود و برای نخستین بار در کودکی نور دین و معنویّت را با خواندن کتاب های مرحوم علاّ مه مجلسی مثل حیوه القلوب، جلاءالعیون، حقّالیقین و ...و نیز معراج السّعاده و نیز با عمل شایسته خود، بر دل بنده، برادران و خواهرانم تاباند. او به شدّت از رژیم شاه نفرت داشت و از این رهگذر از کودکی به شدّت از آن رژیم فاسد نفرت داشتم .

مادرم خانم طیّبه سادات خاتمی خانمی متدیّن و مأنوس با قرآن و دعا بوده و هم اکنون در قید حیات است. أبقاهااللّه.

خاندان «خاتمى» از سادات معروف سمنان بوده و جدّ اعلای این خاندان، مرحوم سیّد هاشم به حدّی محبوب و مورد عنایت مردم بوده است که بعد از مرگ او نیز برخی خاک قبرش را برای تبرّک و استشفا استفاده میکنند.


محلّ رشدِ دوران کودکی و نوجوانى

دوران کودکی را با عنایت خداوند، در خانواده‌ای مؤمن و خداباور گذراندم. پس از اتمام دوره ابتدایی دروس طلبگی را آغاز کردم. آنچه از این دوره بهیاد دارم تقیّد پدرم به نماز جماعت و جلسات معنوی دعای ندبه، سمات، کمیل و...است که می توانم بگویم: استخوان بندی اوّلیّه دینیِ اینجانب در همین جلسات الهی که بهحقّ بوستان های بهشت بود، شکل گرفت.

یادم هست که در یکی از جلسات قرآنی که مرحوم حضرت حجّه الاسلام و المسلمین حاج شیخ محمد علی عالمى، نماینده سابق مجلس خبرگان رهبری سمنان، اداره می کرد سؤالی طرح فرمود که (و منهم من عاهد اللّه...)؛[1] شأن نزولش کیست؟ من با اینکه بچه ده ساله‌ای بیش نبودم، پاسخ دادم: ثعلبه بن حاطب. ایشان از من خواستند که داستانش را بازگو کنم. پس از بیان مفصّل داستان در جمع، تشویق خوبی از من به عمل آورد و با اینکه اینک حدود سی سال از آن قصّه می گذرد، همچنان شیرینی آن تشویق در کام بنده هست و اینجاست که راز تأکید فراوان پیامبر(ص) و امامان: را به تشویق می یابیم. در اینجا شایسته است از مرحوم حجّه الاسلام نجات یاد کنم که بدنه اصلیترین متدیّنان سمنان در پنجاه سال اخیر مدیون تلاش های خستگی ناپذیر او است و مرحوم پدرم مقیّد به حضور در نماز و جلسات او بود. آن مرحوم پس از حادثه غمبار مسجد گوهرشاد مشهد به سمنان تبعید شد و به تربیب نفوس همّت گماشت. برنامه منظّمی شب ها بعد از نماز مغرب و عشا داشت؛ مثلاً یک شب در هفته مخصوص تصحیح حمد و سوره و قرائت نماز بود. او کسانی را تربیت کرده بود که به عنوان مربّی در این شب ها به‌ویژه شیوه خواندن درست قرائت نماز را آموزش می دادند. این مرحوم قبل از پیروزی انقلاب بار دیگر به مشهد بازگشت و در همان دیار به رحمت خداوند رفت ـ رضوان اللّه تعالی علیه.


دوران تحصیل

گفته شد که بعد از اتمام تحصیل ابتدایى، در حدود یازده سالگی دروس طلبگی را درحوزه علمیّه سمنان شروع کردم. ناگفته نماند سه سال راهنمایی را بهطور متفرّقه در دو سال امتحان داده، قبول شدم و مقداری از دروس دبیرستان را هم خواندم، ولی در امتحانات شرکت نکردم. تا سال 1354شمسی دروس مقدّماتی را در آن حوزه از محضر حضرات آقایان حجّه الاسلام و المسلمین سیّد محمد شاهچراغی و حجّه الاسلام و المسلمین محمد تقی نصیری آموختم و سپس در سال 1354شمسی مهرماه همان سالی که رژیم طاغوت مدرسه فیضیّه و دارالشّفاء را در اشغال در آورد وارد حوزه مقدّس قم شدم و بیشتر دروس خوانده شده در حوزه سمنان را نزد مرحوم حجّه السلام و المسلمین مدرّس افغانی که به تازگی از نجف آمده بود و تبحّر بسیار خوبی در ادبیّات داشت، تجدید کرده، دو باره خواندم.


دروسی که در حوزه علمیّه قم تحصیل نمودم عبارت‌اند از:

شرح لمعه را از محضر حضرت حجّه الاسلام و المسلمین آقای فاضل هرندى، اصول الفقه را نزد حضرت حجّه الاسلام و المسلمین آقای هادی مروی خراسانى، مکاسب را از محضر حضرات آیات ستوده، خزعلى، اشتهاردی و بنیفضل، رسائل را از محضر حجّه الاسلام و المسلمین آقای موسوى، کفایه الاصول را از محضر حضرات آیات سیّد علی محقّق داماد و دوزدوزانى، شرح منظومه و تجرید را از محضر حضرت آیه اللّه حاج شیخ یحیی انصاری شیرازی و جناب حجّه الاسلام و المسلمین آقای دکتر احمد بهشتی فسائى، اسفار را از محضر فقیه متألّه حضرت آیه اللّه جوادی آملی و آیه اللّه حاج شیخ ابراهیم امینى، اشارات را از محضر فیلسوف و عارف معاصر حضرت آیه اللّه حسن زاده آملى، تفسیر را از محضر حضرت آیه اللّه مشکینی و حضرت آیه اللّه خزعلى، عهدنامه مالک اشتر نهج‌البلاغه را از آیه اللّه حسین نوری همدانى، یک دوره خارج اصول و بخش های زیادی از فقه را از محضر حضرت آیه اللّه العظمی میرزا جواد آقا تبریزى، خارج اصولِ جلد اوّل کفایه و بحث خارج اجاره را از محضر آیه اللّه العظمی فاضل لنکرانى، مدّت هفت سال از درس فقه آیه اللّه منتظرى، نیز از محضر حضرات آیات آیه اللّه العظمی میرزا هاشم آملى، حضرت آیه اللّه العظمی وحید خراسانی و حضرت آیه اللّه العظمی شبیری زنجانی استفاده کردم.

همچنین یک‌دوره بحث فلسفی شناخت را از محضرشهید علاّ مه آیه اللّه مطهّری در سال آخر عمر مبارکشان بهرهمند شدم که محلّ تدریس آن در حسینیّه ارک قم بود.


دوستان و معاشران هم درس

در دوران تحصیل بیشترین حشر و نشر درسی‌ام با حجج اسلام اخوان محترم سعیدى: حاج سیّد محمد، حاج سیّد حسن و حاج سیّد حسین بوده است و حشر و نشر ویژه‌ای با مرحوم حجّه الاسلام سیّد حسین سعیدی داشتم. او آیتی از اخلاص، صفا و معنویّت بود و فراقش برایم بسیار سنگین بود. همچنین با آقایان حجج اسلام حاج شیخ نجم الدّین طبسی (مؤلّف «النّفی و التغریب» و «موارد السّجن فى‌النصوص و الفتاوى»)، حاج شیخ محمد قائینی نجفی (نوه مرحوم حاج شیخ عبدالرّزاق که از شاگردان مرحوم آیه اللّه العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری بودند)، محمد رحمانی زروندی نیشابورى، سیّد عبدالفتاح نوّاب شهرضائی و... مدّتی مباحثه کرده ام.


عوامل مؤثّر بر شکل گیری شخصیّت علمی و اخلاقى

اینجانب نه برای خود شخصیّتی علمی و نه اخلاقی می بینم، امّا همین اندکی هم که از این مقولات دارم، مدیون هدایت های عالمان وارسته دینی هستم. در آغاز طلبهگى‌ام حضرت آقایان حجّه الاسلام و المسلمین حاج شیخ محمد تقی نصیری و حجّه الاسلام و المسلمین سیّد محمد شاهچراغی تلاش شایسته تقدیری در پرورش بنیه علمی و اخلاقی حقیر داشتند به‌ویژه آقای شاهچراغی تقریباً در آغاز طلبه شدن بنده از نائین به سمنان آمدند. هم هدایت های علمی ایشان به‌ویژه در متون معارف قرآنی و حدیثی و هم منش متواضعانه و اخلاقی ایشان در روحیّه بنده تأثیر بهسزایی داشت.

وقتی که به قم آمدم، سخت کوشی استاد آیه اللّه ستوده و تشویق ایشان و سلوک بسیار ارزشمند اخلاقی استاد آیه اللّه شیخ یحیی انصاری شیرازی و سلوک الهی فقیه متألّه آیه اللّه جوادی آملی و آیه اللّه حسن زاده آملی در اینجانب بسیار تأثیر داشته و کارگشا بوده است. رفاقت و حشر و نشر با جناب حجّه الاسلام و المسلمین آقای محسن قرائتی و همکاری با ایشان در برنامههای تلویزیونی و تألیف برخی از کتاب ها در سادهگویی و ساده نویسی برای بیان معارف اسلامی و سخن گفتن در حدّ فهم عموم «اïنا معاشر الاîنبیاء أمرنا أن نکّلم الناس علىû قدر عقولهم» بسیار مؤثّر بود.

به‌ویژه برخی از نکات اخلاقی ارزشمندی که با عمل و رفتار خود داشتند، خاکی بودن و تواضع ایشان برای بنده الهام بخش بود. انس با درس تفسیر حضرت آیه اللّه آقای مشکینی و حضرت آیه اللّه آقای خزعلى از برکاتی بود که در دوره تحصیل، خداوند عنایت فرمود. اگر برکتی در بعد علمی و اخلاقی نصیبم شده به برکت تلاش این بزرگواران و برخی دیگر است که نام مبارکشان به یادم نمانده است. جزاهم اللّه خیراً.


عوامل مؤثّر بر شکلگیری شخصیّت سیاسى و اجتماعى

از آغاز کودکی مى‌دیدم که مرحوم پدرم چه نفرتی از رژیم طاغوت دارد و شخصیّت سیاسی بنده با این حال و هوا شکل گرفت. بعد که طلبه شدم، حجّه‌الاسلام و المسلمین آقای شاهچراغی در انتقال مفاهیم انقلاب به بنده که دوره کودکى‌ام را می گذراندم، بسیار مؤثّر بود. زمانی که به قم هجرت کردم، فضای انقلابی قم ما را با انقلابیون به‌ویژه برخی از علمای بزرگی که آن روزها در تبعید بودند و آزاد شدند مأنوس کرد و همین سبب شد که از زمان شهادت مرحوم آیه اللّهحاج آقا مصطفی خمینی(ره) به طور فعّال در حدّ توانِ اندکِ خود، وارد میدان مبارزه شوم. فضای انقلابی کشور، به‌ویژه حوزه علمیّه قم تأثیر مهمّی در بعد سیاسی بر من‌داشت. هم اساتید انقلابی مثل حضرت آیه اللّه مشکینی و حضرت آیه اللّه خزعلى و هم سخن‌رانی های انقلابی که در قم می شد تأثیر شایان توجّهی در این بنده ناچیز داشت.

در اینجا لازم می دانم از خطیب گرانقدر جناب حجّه الاسلام شیخ محمد تقی عبدوست یاد کنم که هم در فنّ خطابه از ایشان بهرهمند شدم و هم در مسائل سیاسى، شجاعت و شهامت ایشان قبل از انقلاب ضرب‌المثل بود و رفاقت و انس با ایشان تأثیر خوبی بر من در مسائل سیاسی داشت.

گفتنی است در فنّ خطابه بهره فراوانی نیز از خطیب توانا حجّه الاسلام و المسلمین جناب آقای فلسفی1 بردم. در جلساتی که در شب های پنجشنبه در دفتر تبلیغات بر پا بود و گروهی از برجستگان از خطبا در آن شرکت می کردند. آموزش عملی ارزنده ای برای خطبا داشت.

در آستانه پیروزی انقلاب، حضور در درس های شهید علاّ مه آیه اللّه مطهّری(ره) در حسینیّه ارک، تأثیر ارزشمندی در این بنده ناچیز در جهت شناخت تفکرات التقاطی و انحراف آنان، بر جای گذاشت. ناگفته نگذارم شخص بزرگواری که پیش از پیروزی انقلاب از انحراف سازمان منافقین ـ که تا آن روز چهره آنان بر ملا نشده بود ـ برایم سخن گفت، جناب حجّه الاسلام و المسلمین آقای فاکر بود. ایشان بهطور مستدل و مستند از انحراف این فرقه منحرف سخن گفت. رهنمود علاّ مه آیه اللّه شهید مطهّری(ره) و روشنگری های آقای فاکر سبب شد که ـ بحمداللّه ـ تاکنون پیوسته در برابر التقاط، موضعی قاطع داشته باشم و البته خطر تحجّر نیز از خطر التقاط کم تر نیست و این دو همانند تیغه یک قیچی هستند که سیمای زیبای اسلام را مشوّه جلوه می دهند. در تمامی این مباحث از نکته ای که هرگز نمی توان گذشت که بنده و امثال بنده تمام حیات سیاسى، اجتماعی و اخلاقی خود را مدیون آن سفر کرده که صدها قافله دل همره او است؛ یعنی حضرت آیه اللّه العظمی امام خمینی 1هستیم که بهحقّ احیاگر نفوس بود و هدایتگر انسان ها به صراط مستقیم. بحمداللّه از آغاز طلبگی بانام مقدّس او و راهش آشنا شدم و از آغاز بلوغ تا پایان عمر مبارک آن عزیز، مقلّدش بودم.

ج) تدریس

از سال 1363شمسی تدریس عمومی دروس حوزه ای را آغاز کردم و تاکنون چهارده دوره معالم‌الاصول، سه دوره شرح لمعه، سه دوره رسائل، هفت دوره اصول الفقه، دو دوره تمام مکاسب، چهار دوره کفایه، تدریس نموده‌ام و در ایّام تعطیل نیز دروس شرح تجرید، شرح باب حادیعشر و درایه شهید ثانی را برای طلاّ ب می گفتم.

حدود شش سال است که خارج اصول تدریس می کنم و چهارمین سالی است که به تدریس خارج فقه مشغولم و دوازدهمین سالی است که درس تفسیر شب ها بعد از نماز مغرب و عشا برای طلاّ ب دارم که ـ بحمداللّه ـ تاکنون علاوه بر تفسیر جزء آخر قرآن و تفسیر سوره مسبحات و سوره حجرات و لقمان، منافقون، از جزء اوّل قرآن تا جزء ششم تفسیر شده است که به لطف خداوند نوار کاست همه این دروس موجود است و تا این لحظه که این سطور را می نگارم 1300 جلسه درس تفسیر داشته ام و به برکت قرآن کریم پیوسته این درس مورد اقبال دوستان طلبه بوده است و همچنان هست و چهاردهمین سالی که درس سیره پیامبر و ائمّه را روزهای پنجشنبه برای طلاّ ب محترم در مدرسه فیضیّه دارم که سال گذشته دوره اوّل این بحث با اتمام مباحث سیره امام زمان(عج) پایان پذیرفت و در سال جاری تحصیلی سیره امام علی(ع) را برای بار دوم با روشی جدید و مباحثی نو آغاز کرده ایم، از خداوند متعال توفیق اتمام این دوره را نیز دارم تا ـ انشاءاللّه ـ پس از آن بتوانیم دوره ای مفید از سیره امامان: را به صورت مکتوب تقدیم شیفتگان خاندان عصمت و طهارت بنمایم. 

1. حوزهها و مراکز تدریس

بیشترین تدریس بنده در حوزه قم و در مدرسه فیضیّه بوده است. دو ترم در رشته تخصّصى، درس تفسیر گفته‌ام: یک ترم در باره تحریف ناپذیری قرآن و ترم دیگر،درباره اسباب النّزول.نیزدر دانشکدهشهیدمحلاّ تى، فقهسیاسی تدریس میکنم.

تاکنون در مدارس و اماکن ذیل تدریس داشته‌ام:

1. مدرسه مرحوم آیه اللّه العظمی گلپایگانى؛ 2. مدرسه خان؛ 3. مسجد فاطمیّه (مسجد آیه اللّه بهجت)؛ همچنین در سالیان اخیر تمامی دروس بنده در مدرسه فیضیّه برگزار میشود. 

2. ارتباط با مراکز علمی و تحقیقاتی

سالیانی است که در هیئت مدیره مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی عضویّت دارم. گفتنی است این مرکز تحت نظارت عالی مقام معظّم رهبری اداره شده و ـ بحمداللّه ـ تاکنون در عرصه نرم افزاری علوم اسلامى، خدمات ارزنده‌ای عرضه کرده است.

مرکز تحقیقات سپاه گاهی برخی جزوات خود را برای اظهار نظر برایم می فرستند.

در مجلّه پاسدار اسلام نیز مقاله می نویسم و در کمیسیون سیاسی ـ فرهنگی جامعه مدرّسین حوزه علمیّه قم عضویّت دارم و به عنوان استاد راهنما در مدیریّت حوزه علمیّه قم و مؤسّسه پژوهشی امام خمینی در خدمت عزیزان طلبه می باشم.


فعّالیّتها و مبارزات سیاسى و اجتماعى

الف) قبل از پیروزی انقلاب

اینجانب از کودکی با نام مقدّس امام خمینی و آرمان های بلندش آشنا شدم. با آغاز تحصیل دروس حوزه‌ای این آشنایی عمیقتر شد. از سال 1354شمسی ـ که منبر رفتن را آغاز کردم ـ تاکنون منبرهایم روشنگر و در مسیر تعیین شده از سوی امام خمینی(ره) و مقام معظّم رهبری ـ مدّظلّه العالی ـ است. با توجّه به سنّ کمی که در آستانه پیروزی انقلاب داشتم، بیشترین روش مبارزه بنده از طریق منبر بوده است که ـ بحمداللّه ـ تأثیر خوبی در شهرها و روستاها داشته است. می توانم بگویم: آغازگر جریان انقلاب در روستای زرند ساوه و نیز آدران شهریار اینجانب بودم و در شهرهای شوشتر، تهران، سمنان که زادگاهم می باشد، نیز منبرهای انقلابی و افشاگر علیه رژیم شاه داشته ام در عید قربان سال 1357شمسی سخن‌رانی انقلابی علیه رژیم شاه در مسجد امام خمینی سمنان داشتم، در همان سخن‌رانی که هنوز رژیم طاغوت بر سر کار بود، نام مسجد را که به نام شاه بود به نام مسجد امام خمینی نامیدم و بعد از منبر به وسیله مردم فراری داده شدم.

در محرّم همان سال دو باره به سمنان و سرخه دعوت شدم، طاغوتیان که از منبر عید قربان به شدّت خشمگین بودند در تعقیب من بر آمدند که با تلاش آقای فریدون (برادر آقای حسن روحانی دبیر شورای عالی امنیّت ملّی) از چنگ آنان گریختم، ولی مأموران شبانه به منزل پدرم حمله کردند و به اذیّت و آزار اعضای خانواده پرداختند و چند روزی کوچه و خانه را مراقبت می کردند که مرا بیابند، ولی خوشبختانه نتوانستند. بعد از فرار از سمنان به تهران آمدم و از آنجا به قم رفتم. آن‌روز بیت آیه اللّه پسندیده که مقرّ فرمان‌دهی انقلاب بود، مرا به سنندج اعزام کردند که تمام شهر در اعتصاب بود علیه رژیم شاه و در آنجا نیز ـ بحمداللّه ـ سخن‌رانی های حماسی مفیدی داشتم.

اینجانب به علّت سنّ کم، توفیق زندان و تبعید در رژیم شاه را نداشتم، و لکن مبارزان سخت کوش و مقاومان نستوهِ تبعیدی را که خالصانه برای خدا پای در این میدان نهاده بودند، سخت دوست می داشتم و در چشمم بسیار بزرگ بودند. أُحب الصالحین و لست منهم...

.
 ب) بعد از پیروزی انقلاب اسلامى

راهی که بعد از پیروزی انقلاب اسلامی برای خویش برگزیدم، کارِ فرهنگی بود. خودم را چنین شناختم که در عرصه تربیت طلاّ ب می توانم موفّق باشم و این راه را انتخاب کردم و از آغاز تدریس عمومی تاکنون حدود سههزار طلبه از درس هایم استفاده کرده اند که برخی هم اکنون در مسند تدریس حوزه خدمتگزار فرهنگ تشیّع‌اند و برخی دیگر در مشاغل اجرایى، سیاسى، فرهنگی و ... مشغول‌اند. نیز در عرصه خطابه و قلم در حدّ توان خویش انجام وظیفه کرده ام و همچنان در این عرصهها مشغول خدمتم.

خداوند این توفیق را عنایت کرد که در دوره دفاع مقدّس در فرصت های تبلیغی شرفیاب حضور رزمندگان گردم و ضمن استفاده از انفاس قدسی آنان، رسالت تبلیغی خود را انجام دهم.

 

منبع: سایت رسمی مجلس خبرگان رهبری

 

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » حسین پیرمرادیان ( جمعه 92/12/9 :: ساعت 5:15 عصر )

»» شهیدان چشماتونو ببندیدشرمنده ایم

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » حسین پیرمرادیان ( جمعه 92/9/8 :: ساعت 12:25 عصر )

»» خاکریز خاطرات

 

paper contents day appealing text dell posts text %d8%ad%da%a9%d8%a7%db%8c%d8%aa %d9%88 %d8%af%d8%a7%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%86 attractive and hot image information  حالا 59 ساله هستی، تولدت مبارک حاج احمد متوسلیان!

 

2 خاطره از شهید مهدی زین الدین
دو سه روزی بود می دیدم توی خودش است. پرسیدم « چته تو؟ چرا این قدر توهمی؟ » گفت « دلم گرفته. از خودم دل خورم. اصلا حالم خوش نیست. » گفتم » همین جوری ؟ » گفت » نه. با حسن باقری بحثم شد. داغ کردم. چه می دونم ؟ شاید بهاش بلندحرف زدم. نمی دونم. عصبانی بودم. حرف که تموم شد فقط بهم گفت مهدی من با فرمانده هام این جوری حرف نمی زنم که تو با من حرف می زنی. دیدم راست می گه. الان د و سه روزه کلافم. یادم نمی ره.»

 

 

شاگرد مغازه ی کتاب فروشی بودم. حاج آقا گفت « می خواهیم بریم سفر. تو شب بیا خونه مون بخواب. » بد زمستانی بود. سرد بود. زود خوابیدم. ساعت حدود دو بود. در زدند. فکر کردم خیالاتی شده ام. در را که باز کردم، دیدم آقا مهدی و چند تا از دوستانش از جبهه آمده اند. آن قدر خسته بودند که نرسیده خوابشان برد. هوا هنوز تاریک بود که باز صدایی شنیدم. انگار کسی ناله می کرد. از پنجره که نگاه کردم، دیدم آقا مهدی توی آن سرمای دمِ صبح، سجاده انداخته توی ایوان و رفته به سجده.

 

3 خاطره از شهید مصطفی ردانی پور
اوایل انقلاب بود. رفته بود کردستان برای تبلیغ ، مبارزه با کشت خشخاش. آن جا با بچه های اصفهان یک گروه ضربت راه انداخته بود. چند تا روستا را پاک سازی کرده بودند. مزرعه ها ی خشخاش را شخم زده بودند. خیلی ها چشم دیدنش را نداشتند. « همان جایی که هستید وایستید» مصطفی نگاهی به راننده انداخت و گفت « بشین سرجات و هر طوری شد تکان نخور..» فوری پیاده شد. عمامه اش را از سرش برداشت؛ بالا گرفت وداد زد « عمامه من ، کفن منه ، اول باید از رو جنازه من رد شید.»

گفتم «با فرمانده تون کار دارم.» گفت « الان ساعت یازده است، ملاقاتی قبول نمی کنه.» رفتم پشت در اتاقش . در زدم ؛ گفت « کیه ؟» گفتم« مصطفی منم.» گفت « بیا تو.» سرش را از سجده بلند کرد، چشم های سرخ ، خیس اشک . رنگش پریده بود. نگران شدم. گفتم« چی شده مصطفی؟ خبری شده ؟ کسی طوریش شده ؟» دو زانو نشست . سرش را انداخت پایین . زل زد به مهرش . دانه های تسبیح را یکی یکی از لای انگشت هایش رد می کرد. گفت « یازده تا دوازده هر روز رافقط برای خدا گذاشته ام . برمیگردم کارامو نگاه می کنم . از خودم می پرسم کارهایی که کردم برای خدا بود یا برای دل خودم.»

نگاهش را دوخته بود یک گوشه ، چشم بر نمی داشت. مثل این که تو دنیا نبود . آب می ریخت روی سرش ، ولی انگار نه انگار . تکان نمی خورد . حمام پیران شهر نزدیک منطقه بود. دوتایی رفته بودیم که زود هم برگردیم. مانده بود زیر دوش آب . بیرون هم نمی آمد. یک هو برگشت طرفم،گفت« از خدا خواسته م جنازه ام گم بشه. نه عراقی ها پیدایش کنند، نه ایرانی ها.»
3 خاطره از شهید حاج حسین خرازی
رفتیم بیمارستان، دو روز پیشش ماندیم. دیدم محسن رضایی آمد و فرمانده های ارتش وسپاه آمدند و کی و کی.امام جمعه ی اصفهان هم هرچند روز یک بار سر می زد به ش. بعد هم با هلی کوپتر از یزد آوردندش اصفهان. هرکس می فهمید من پدرش هستم، دست می انداخت گردنمو ماچ و بوسه و التماس دعا. من هم می گفتم « چه می دونم والا ! تا دوسال پیش که بسیجی بود.انگار حالا ها فرمانده لشکر شده. »

 

حاج حسین حرازی

 

 

تو جبهه هم دیگر را می دیدیم.وقتی برمی گشتیم شهر، کم تر. همان جا هم دو سه روز یک بار باید می رفتم می دیدمش. نمی دیدمش، روزم شب نمی شد. مجروح شده بود.نگرانش بودم. هم نگران هم دلتنگ. نرفتم تا خودش پیغام داد « بگید بیاد ببینمش.دلم تنگ شده. » خودم هم مجروح بودم. با عصا رفتم بیمارستان. روی تخت دراز کشیده بود. آستین خالیش را نگاه می کردم. او حرف می زد، من توی این فکر بودم « فرمانده لشکر ؟ بی دست؟ » یک نگه می کرد به من، یک نگاه به دستش، می خندید.

 

می پرسم « درد داری ؟ » می گوید « نه زیاد.» - می خوای مسکن بهت بدم؟ - نه. می گیم « هرطور راحتی.» لجم گرفته. با خودم می گویم « این دیگه کیه ؟ دستش قطع شده، صداش در نمی آد.»

3 خاطره از شهید مهدی باکری

 

از پنجره نگاه به بیرون کرد و گفت « بچه ها بسه دیگه ؛ دیر وقته. برین دم خونه ی خودتون» بهش گفتم « چی کارشون داری؟ بچه، بذار بازیشون رو بکنن. خوبه خودت بچه نداری ! معلوم نبود چی کار می خواستی بکنی.» گفت « من بچه ندارم ؟ من توی لشکر یک عالمه بچه دارم . هروز مجبورم به ساز یکیشون برقصم.» 

کم تر شبی می شد بدون گریه سر روی بالش بگذارم . دیر به دیر می آمد . نگرانش بودم . همه ش با خودم فکر می کردم « این دفعه دیگه نمی آد. نکنه اسیر شه. نکنه شهید شه. اگه نیاد، چی کار کنم ؟» خوابم نمی برد. نشسته بودم بالای سرش و زار زار گریه می کردم. بهم گفت « چرا بی خودی گریه می کنی؟ اگه دلت گرفته  چرا الکی گریه می کنی! یه هدف به گریه ت بده . » بدش گفت « واسه ی امام حسین گریه کن. نه واسه ی من.»

توی تیپ نجف جانشینم بود. یک روز محسن رضایی آمد و گفت « می خوایم بذاریمش فرمان ده تیپ .» مخالفت کردم. حرف خودش را تکرار کرد. باز مخالفت کردم. فایده نداشت. وقتی دیدم با مخالفت کاری از پیش نمی رود، التماس کردم. گذاشتندش فرمانده تیپ عاشورا.
4 خاطره از شهید مهدی باکری

 

خواهرش بهش گفته بود «آخه دختر رو که تا حالا قیافه ش رو ندیده ای ، چه جوری می خوای بگیری؟ شاید کچل باشه.» گفته بود « اون کچله رو هم بالاخره یکی باید بگیره دیگه !»

 

از قبل به پدر ومادرم گفته بودم دوست دارید مهرم چه باشد. یک جلد قرآن و یک اسلحه . این هم که چه جور اسلحه ای باشد، برایم فرقی نداشت. پرسید « نظرتون راجع به مهریه چیه ؟» گفتم « هرچی شما بگین.» گفت « یک جلد قرآن و یک کلت کمری. چه طوره؟» گفتم « قبول.» هیچ کس بهش نگفته بود. نظر خودش را گفته بود. قبلا به دوست هایش گفت بود« دوست دارم زنم اسلحه به دوش باشد.»

 

روز عقد کنان بود. زن های فامیل منتظر بودند داماد را بینند. وقتی آمد، گفتم « اینم آقا داماد. کت و شلوار پوشیده و کراواتش رو هم زده، داره می آد.» مرتب وتمیز بود. با همان لباس سپاه . فقط پوتین هایش کمی خاکی بود.

 

 هرچه به عنوان هدیه ی عروسی به مان دادند، جمع کردیم کنار هم بهم گفت « ما که اینا رو لازم نداریم. حاضری یه کار خیر باهاش بکنی؟» گفتم « مثلا چی ؟» گفت « کمک کنیم به جبهه .» گفتم « قبول ! » بردمشان در مغازه ی لوازم منزل فروشی . همه شان رادادم، ده – پانزده تا کلمن گرفتم.

3 خاطره از شهید محمود کاوه
دیر به دیر می آمد. اما تا پایش را می گذاشت توی خانه بگو بخندمان شروع می شد . خانه مان کوچک بود؛ گاهی صدایمان می رفت طبقه ی پایین. یک روز همسایه پایینی بهم گفت « به خدا این قده دلم می خواد یه روز که آقا مهدی می یاد خونه لای در خونه تون باز باشه ، من ببینم شما دو تا زن و شوهر به هم دیگه چی می گید، این قدر می خندید؟»

از پنجره نگاه به بیرون کرد و گفت « بچه ها بسه دیگه ؛ دیر وقته. برین دم خونه ی خودتون» بهش گفتم « چی کارشون داری؟ بچه، بذار بازیشون رو بکنن. خوبه خودت بچه نداری ! معلوم نبود چی کار می خواستی بکنی.» گفت « من بچه ندارم ؟ من توی لشکر یک عالمه بچه دارم . هروز مجبورم به ساز یکیشون برقصم.» 

کم تر شبی می شد بدون گریه سر روی بالش بگذارم . دیر به دیر می آمد . نگرانش بودم . همه ش با خودم فکر می کردم « این دفعه دیگه نمی آد. نکنه اسیر شه. نکنه شهید شه. اگه نیاد، چی کار کنم ؟» خوابم نمی برد. نشسته بودم بالای سرش و زار زار گریه می کردم. بهم گفت « چرا بی خودی گریه می کنی؟ اگه دلت گرفته  چرا الکی گریه می کنی! یه هدف به گریه ت بده . » بدش گفت « واسه ی امام حسین گریه کن. نه واسه ی من.»
2خاطره از شهید حسن باقری
 نمی شناختمش. گفت « نوبتی نگهبانی بدین . یکی بره بالای دکل ، یکی پایین ، پشت تیربار. یکی هم استراحت کنه.» بهش گفتم« نمی ریم. اصلا تو چه کاره ای؟» می خواست بحث کند. محلش نگذاشتیم. رفتیم. تا دیدمش ، یاد قضیه ی نگهبانی افتادم معرفی که می کردند بیش تر خجالت کشیدم. بعد ها هر وقت از آن روز می گفتم ، انگار نه انگار . حرف دیگری می زد. 

 چراغ اتاقش روشن بود. نشسته بود روی زمین . پاش را جمع کرده بود زیرش، دفتر را گذاشته بود روی پای دیگرش. اسم گردان ها و گروهان و جاهایی راکه باید عمل کنند جزءبه جزء نوشت؛ طرح عملیات . دو دقیقه ای بالا تا پایین چند صفحه را پر کرد. به من گفت « طبق اینا سلاح و مسئولیت می دی
3خاطره از شهید دکتر مصطفی چمران
ماهی یک بار ، بچه های مدرسه جمع می شدند و می رفتند زباله های شهر را جمع می کردند. دکتر می گفت « هم شهر تمیز می شود، هم غرور بچه ها می ریزد.» 

جنوب لبنان به اسم دکتر مصطفی می شناختندش . می گفتند « دکتر مصطفی چشم ماست ، دکتر مصطفی قلب ماست.»

من نفر دومی بودم که تنها گیرش آوردم . تنها راه می رفت؛بدون اسلحه . گفتم «من پول گرفته م که تو رو بکشم . » چیزی نگفت. گفتم « شنیدی ؟» . گفت « آر ه . » دروغ می گفت . اصلا حواسش به من نبود. اگر مجبور نبودم فرار کنم ، می ماندم ببینم این یارو ایرانیه چه جور آدمی است.
2خاطره از شهید حسن یاقری
کارهای گردان را سپردم به معاونم . چند روزی رفتم پایگاه  پیش حسن. مجروح بودم. حسن گفت« برو جبهه ی شوش ، پیش معاون عملیات. بگو باقری فرستاده. » چند ماه بعد پیغام فرستاد « بیا ببین حالا میتونی یه خط رو با یه تیپ فرماندهی کنی ؟»

 

اوج گرمای اهواز بود. بلند شد، دریچه کولر اتاقش رابست. گفت: به یاد بسیجی هایی که زیر آفتاب گرم می جنگند.

 

رفتن و ماندن بچه های جبهه معلوم نبود. فقط سه نفرمان ماندیم. بعد از آن همه غذای جبهه،شام مامان حسن خوش مزه بود؛ باقالی پلو با گوشت.سیر که شدیم، هنوز کلی غذا باقی مانده بود. حسن می خندیدکه « من نمی دونم. باید یا بخورید،یا بریزید تو جیباتون ببرید.» 


نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » حسین پیرمرادیان ( یکشنبه 92/9/3 :: ساعت 10:25 عصر )

»» حزن نامه

بسم الله الرحمن الرحیم 

کماکان ماه ذمحرم

باهمه

امان ازدل زینب ها باواحسیناباروضه عباس ورقیه

باشام قریبانش داره تموم میشه

داره تموم میشه هااما ماه صفرداره میاد

تواین ماه صدقه یادتون نره

صفربه سلامت



ایام ماتم وعزاتسلیت

 

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » حسین پیرمرادیان ( دوشنبه 89/9/1 :: ساعت 1:54 عصر )

»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

زندگی نامه عمار یاسر مقام معظم رهبری از زبان مبارک خودشان
شهیدان چشماتونو ببندیدشرمنده ایم
خاکریز خاطرات
حزن نامه

>> بازدید امروز: 0
>> بازدید دیروز: 0
>> مجموع بازدیدها: 7558
» درباره من

غربت دین

» پیوندهای روزانه

امام ماخامنه ای تحت حمایت علی(ع) [1]
[آرشیو(1)]

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان

» صفحات اختصاصی

» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» طراح قالب

خدمات وبلاگ نویسان-بهاربیست


حدیث تصادفی

*کد نوای مذهبی برای وبلاگ شما*